loading...
موضوعات مختلف
محمد صادق بازدید : 13 دوشنبه 28 بهمن 1392 نظرات (0)
 

گله دارم،من از مردي گله دارم كه زير باران بي چتر، چتر ميفروخت. من از آن پدري گله دارم كه امروز در سوگ فرزندش نشسته،همان پدري كه ديروز ميگفت بميري اي پسر.

من از آن مردي گله دارم كه يك بغل نان در دستش بود، نانها را به شدت بر سينه اش ميفشرد كه مبادا يكي از آنهابيفتد،اما دست فرزندش را كه همراهش بود تا از خيابان بگذرد هرگز نفشرد و نزديك بود بچه اش... من از آن نامردي گله دارم كه با سرعت 100 نزديك بود به آن طفلك بزند.

من از همسايمان هم گله دارم...همسايه اي كه در صف شير،نوبت را رعايت نميكرد و سعي ميكرد خود را به اول صف برساند؛ همان همسايه اي كه در مسجد، سعي ميكرد همسايه اش را به صف اول بياورد و خودش را كنارتر ميزد كه بفهماند همسايه اش را تكريم ميكند...

من از راننده وانتي كه پشت وانتش نوشته بود«خودتي» گله دارم...

من از مانتوهاي تنگ و كوتاه دختران قومم گله دارم...

من از دبير اقتصاد وجامعه شناسي دوران دبيرستانمان گله دارم؛در آن زمان او از من سوالي درباره وظايف شهرداري پرسيد ومن جواب كامل دادم؛من 20 شدم و او ازمن مقابل همكلاسي هايم تعريف ميكرد ومن از اين همه تعريف  خجالت ميكشيدم...پس از اين سالهاوقتي كه منتظر تاكسي بودم تا خودم را به ميدان شهرداري برسانم،از قضا سواربر تاكسي اي شدم كه راننده اش همان دبيراقتصاد و جامعه شناسي مان بود،كه مسافركشي ميكرد؛ و او بي آنكه من چيزي بگويم خجالت ميكشيد...

من از اقتصاد وجامعه گله دارم...

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 11
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 18
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 18
  • بازدید ماه : 39
  • بازدید سال : 103
  • بازدید کلی : 988